نگارش نهم -

hana...

نگارش نهم.

انشا در مورد کوه به کوه نمی‌رسد، آدم به آدم می‌رسد. خدایی اینو برام بگید . معلم گفته از گوگل در نیارید 🫤 خدایی بگید ... خیلی وقته معلم میگه چرا این انشا رک نمیگیی😪

جواب ها

جواب معرکه

kia na

نگارش نهم

در یک روستای کوچک در دامنه کوه‌ها، گروهی از مردم زندگی می‌کردند. این روستا در میان کوه‌های سر به فلک کشیده محاصره شده بود و زیبایی‌های طبیعی آن، همیشه دل هر بیننده‌ای را می‌برد. کوه‌ها به هم نزدیک بودند و به راحتی می‌توانستند با هم ارتباط برقرار کنند. اما در این میان، مردم روستا با یکدیگر فاصله داشتند و هر کدام در دنیای خود غرق بودند. روزی روزگاری، مردی به نام 'احمد' تصمیم گرفت که به دوستانش نزدیک‌تر شود و روابط بهتری برقرار کند. او به همه دعوتنامه‌ای فرستاد تا در یک جشن کوچک در خانه‌اش جمع شوند. اما برخی از دوستانش به دلایلی نتوانستند بیایند. یکی از آن‌ها مشغول کار بود، دیگری درگیر مشکلات خانوادگی و سومی هم به دلیل کینه‌ای قدیمی، از آمدن خودداری کرد. احمد با ناراحتی به کوه‌ها نگاه کرد و گفت: 'چرا کوه‌ها به هم می‌رسند و ما نمی‌توانیم؟' او به یاد آورد که کوه‌ها با وجود فاصله‌های زیاد، همیشه یکدیگر را حمایت می‌کنند و در کنار هم ایستاده‌اند. اما انسان‌ها به راحتی از یکدیگر فاصله می‌گیرند و گاهی حتی به هم آسیب می‌زنند. او تصمیم گرفت تا این بار از کوه‌ها الهام بگیرد. احمد شروع به برقراری ارتباط با دوستانش کرد و سعی کرد تا مشکلاتشان را حل کند. او به آن‌ها یادآوری کرد که دوستی و محبت مهم‌تر از هر چیز دیگری است. کم کم، دوستانش یکی یکی به دعوت او پاسخ مثبت دادند و در جشن حاضر شدند. در آن شب، همه با هم جمع شدند، خندیدند و خاطرات قدیمی را مرور کردند. احمد فهمید که ارتباط انسانی نیاز به تلاش و محبت دارد. او با خود گفت: 'کوه به کوه می‌رسد، اما آدم‌ها برای نزدیک شدن به یکدیگر باید تلاش کنند.'

جواب معرکه

سوالات مشابه